آينههاي سيليكوني در قاب خيال
كامران مشفق آراني
چشمانداز امروز جهان اگرچه آنطور كه دوست داشتيم و دوست خواهيم داشت روشن نيست، از مسائل اقليمي و زيست محيطي گرفته تا سايه سنگين لوياتان جنگ در اين سو و آن سوي قارهها، ولي در ميان اين هياهو و در هم تنيدگي اوضاع بايد پذيرفت كه اتفاقات ديگري نيز در حال رقم خوردن هستند. به راستي هنر و فناوري به طرزي شگفتآوري در حال همگرا شدن هستند، راستش نميدانم عاقبت محض بودن هنر و خلق به دست هنرمند عاقبت چه سرنوشتي خواهد داشت، اما آنچه واضح است اين است كه افقهاي نويني پيش روي ما در حال گشوده شدن هستند و بيراه نيست اگر بگوييم مانند دو رود خروشان كه سرانجام به اقيانوسي واحد ميپيوندند، اين تلاقي خلاقيت بشري و توان رو به گسترش محاسباتي ماشينها، دريچههاي تازهاي به روي جهان و تمدن بشري باز ميكند، درست مانند اثر «آينه» ساخته تاركوفسكي كه مرزهاي واقعيت و رويا را درهم ميشكند، هوش مصنوعي نيز مرزهاي دانش و ابداع را به طرز غيرقابل باوري جابهجا خواهد كرد، كارگردان شناخته شده روس در شاهكار تاريخياش، خاطرات، تخيلات و حقيقت را چنان درهم ميبافد كه گويي زمان و مكان به مفاهيمي سيال و بيكران بدل گشتهاند، اين شيوه روايت غيرخطي، تداعيگر پردازش موازي در سامانههاي هوشمند است، جايي كه اطلاعات گوناگون همزمان تحليل و تركيب ميگردند.
اسپينوزا، متفكر برجسته قرن هفدهم، بر اين باور بود كه تمام هستي به هم پيوسته است، انگار او پيش از زمانه خويش، مفهوم شبكههاي عصبي مصنوعي را پيشبيني كرده بود، در اين ساختارها، هر گره با سايرين در ارتباط است، درست مانند انديشه «وحدت وجود» فيلسوف هلندي كه در آن همهچيز جلوهاي از يك جوهر يگانه است، در «آينه» نيز، هر نما با ديگر صحنهها ارتباط مييابد و معنايي فراتر از مجموع اجزا خلق ميكند، اين همان پديدهاي است كه در علوم كامپيوتر به آن «يادگيري ژرف» ميگوييم، قلمرويي كه در آن ماشين از لايههاي متعدد داده، الگوهايي را كشف ميكند كه از ديد انسان پنهان ماندهاند.
اسپينوزا همچنين معتقد بود كه معرفت حقيقي از طريق خرد و نه احساسات حاصل ميشود، اين نظريه را ميتوان با عملكرد الگوريتمهاي يادگيري ماشين قياس كرد كه بر پايه منطق و شواهد عيني كار ميكنند، اما آيا اين بدان معناست كه هوش مصنوعي از درك عواطف بشري ناتوان است؟ شايد نه، زيرا همانگونه كه تاركوفسكي در شاهكارش نشان ميدهد، حتي تجربيات شخصي و احساسات ميتوانند به شكلي منطقي و قابل بررسي ارايه شوند.
در «آينه»، جريان زمان خطي نيست، بلكه همچون نوار موبيوس (نمادي براي تكرار بينهايت) درهم تنيده شده است، اين ويژگي ما را به ياد الگوريتمهاي بازگشتي در هوش مصنوعي مياندازد كه در آنها نتيجه يك مرحله، ورودي گام بعدي ميشود، درست مانند خاطراتي كه در ذهن ما شكل ميگيرند و بر تجارب آتيمان اثر ميگذارند، اسپينوزا بر اين باور بود كه همه پديدهها از ضرورتي منطقي پيروي ميكنند، اين انديشه را ميتوان در قوانين علت و معلولي حاكم بر الگوريتمهاي هوشمند مشاهده كرد.
كارگردان روس در اثرش از تصاوير شاعرانه بهره ميگيرد تا مفاهيم ژرف فلسفي را بيان كند، اين روش غيرمستقيم بيان، يادآور شبكههاي مولد تخاصمي در هوش مصنوعي است كه قادرند تصاوير و متوني خلق كنند كه از منظر زيباييشناسي و مفهومي پيچيدهاند، اما آيا اين فناوري ميتواند به عمق معنايي يك اثر هنري دست يابد؟ اين پرسش ما را به فلسفه ذهن اسپينوزا ميكشاند، او معتقد بود روح و ماده دو وجه از يك حقيقت واحدند، آيا ميتوان گفت كه هوش مصنوعي و خلاقيت انساني نيز دو روي يك سكهاند؟
در شاهكار تاركوفسكي، مرز ميان خاطره و واقعيت مبهم است، اين ما را با چالشهاي اخلاقي در توسعه هوش مصنوعي مواجه ميسازد، جايي كه تشخيص حقيقت از دادههاي ساختگي روزبهروز دشوارتر ميشود، فيلسوف هلندي بر اين عقيده بود كه آزادي واقعي در درك ضرورتهاست، شايد رهايي ما در عصر فناوري نوين نيز در فهم و هدايت آگاهانه اين ابزار نهفته باشد، نه در تلاش براي مهار كامل آن.
همانطور كه تاركوفسكي در اثرش لايههاي مختلف زماني را درهم ميآميزد، هوش مصنوعي نيز ميتواند اطلاعات گذشته، حال و پيشبينيهاي آينده را تركيب كند تا تصويري جامع از واقعيت ارايه دهد، اين ويژگي ما را به مفهوم «مدت» در فلسفه برگسون نزديك ميكند، جايي كه زمان نه به صورت خطي، بلكه به شكل كلي يكپارچه تجربه ميشود، شايد فناوري نوين بتواند اين درك شهودي از گذر ايام را به شكلي عيني و قابل تحليل عرضه كند.
در پايان، بايد به خاطر داشته باشيم كه هوش مصنوعي، همانند «آينه» تاركوفسكي، بازتابي است كه در آن خود و جهان پيرامون را مينگريم، اين دستاورد بشري، همچون انديشههاي اسپينوزا، ما را به تأمل عميقتر درباره سرشت حقيقت، انديشه و هستي وا ميدارد، پس به گمانم بايد با ذهني گشوده و نگاهي نقادانه به استقبال اين دوران نوين برويم اگرچه بسياري از ابعاد تاريك و روشن آن همچنان براي همگان پوشيده است، عصري كه در آن هنر، فلسفه و فناوري درهم خواهند آميخت تا چشماندازهاي تازهاي از شناخت و آفرينش را
پيش رويمان بگسترانند.